وقتی در آغوش می گیره
شب منو یک بار دیگه
برای فردا های من
یه خاطره جون می گیره
از عمر نا تموم من
هزار و یک شب می گذره
هزار و یک ، شب خاطره
حاصل این عمر منه
چه حالی داشتم اون شب
میون خواب و بیداری
تو آخرین نفس هام بود
که تو عشق به من دادی
من از تکرار بی رحم
شبای سرد و بی روزن
به شب مرگی دچار و تو
به یک دم زنده ام کردی
تو معصومی تو پاکی آه ...
تو اعجاز خداوندی
با سلام
وبلاگ قشنگی قشنگی داری
ضمنا من اپم اگه تونستی به من سر بزن
اگه خواستی منو به اسم بلغوریات(یادداشت های یک ستاره قطبی)لینک کن و به من خبر بده تا لینکت کنم
راستیییییییی نظر یادت نره ها
مرسی.
با سلام وبلاگ جالبی داری برای کسب اخرین اخبار از ماهواره ورسیور به وبلاگ ما بیایید با تشکر و سپاس
دوس داشتم شعرت رو...ساده بود و قشنگ...
فقط اوائل شعر خیلی قافیه اش خوب و به جاست...حس ِ یه ترانه به آدم میده...اما آخراش یه کم قافیه هاش نا موزون میشه...
اگه یه کم بیشتر روش فک کنی یه ترانه ی حسابی میشه:)
موفق باشی داداشی:)
ممنون
هنوز خیلی مونده شاعر بشم
مرسی که اومدی
شعرت حس خاصی بهم میده.من بالاخره از شعرات یه چیزی پیدا میکنم.اگه در مورد جدایی هم شعری گفتی حتما بنویس.اشکالی نداره شعراتو تودفترم بنویسم؟البته با اس شاعر
حسه خوبه یا بد؟
نه اشکالی نداره خیلی هم خوشحال میشم
ممنون
با درود بر تو ایرانی
این هم خوب بود ولی مثل .....بارون و تو ، نبود اونها خیلی باحال بودن .....